رمان تک پارتی ادرینتی 😭

خلاصه
مرینت ۱۹ سالشه
آدرین ۲۲ سالشه
در رمان معجزه گر ندارن
مرینت: سریع این لباس و پوشیدم
و مو هامو باز کردم
و خواستم برم که بابام آمد جلوم وای نه
تام : کجا
مرینت : با .... با ..یکی ....از دوستام .....قرار دارم
تام: نکنه اون پسره
مرینت : چی.... نه.... نه...میشه برم دیرم شده
تام : منم با هات میام دم در
مرینت : ب. ب. باشه
رفتم به بهونه کیفم رفتم تو اتاقم
زنگ زدم به آدرین
آدرین : سلام پرنسس من خوبی
(نکته: آدرین بادیگارد و راننده ندارن )
مرینت : مرسی میگم آدرین ماشین رو ببر کوچه کناری
آدرین : باش
مرینت: بابا بریم
تام : زود باش
مرینت : رفتم بیرون و ...
آدرین : مرینت سوار ماشین شد و ...
مرینت : وای خوبی
آدرین : مرسی پرنسس من تو خوبی
.......
رسیدیم پارک
آدرین : بانو من
مرینت :, جانم
آدرین : بستنی میخوری
مرینت : هر چی تو بخوای
بریم تو تونل وحشت
آدرین: باشه
تو تونل وحشت:
مرینت : محکم بغلش کردم خیلی ترسناک بود
آدرین : مرینت 🤣 تا من هستم نترس
مرینت : باشه
آدرین : قول میدی هیچ وقت تنهام نزاری
مرینت : هیچ وقت
چند ماه بعد موقع عروسی من رفتم آرایشگاه
لباس مرینت
لباس آدرین
ادرین :, بیرون منتظر مرینت بودم که دیدم صدا
جیغ آمد. رفتم پایین داخل آرایشگاه دیدم مرینت نیست فقط لایلا بود و خون ، لایلا لباس عروس پوشیده بود
لایلا : عشقم بریم
آدرین: مرینت کجاستتت🤬🤬🤬
بلند بلند مرینت و صدا زدم
صدایی شنیدم
مرینت : ا...د...ر...ی...ن 💔
آدرین: فقط یه تفنگ بود و مرینت غرق در خون
مرینتتتتتتتت
مرینت : ... ا...د...ر...ی...ن 💔 دوست...ت. د...ا...ر..م
😔😭😫😭😫😭
آدرین : نهههههه
مگه 😭
قول😭
نداری 😭
تنهام 😭
نزاری 😭
مرینت 😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭
راوی: مرینت بی جان و در آخرین لحظه آدرین را بوسید و مرد 😔😭😫😫😭😭😭
آدرین : لایلا وایساده بود و میخندید
لایلا : اخی مرد
آدرین : تفنگ و برداشتم و یکی تیر بخاطر
مرینت
یکی بخاطر
زندگیمون
یکی بخاطر
خودم
و یکی به خاطر
خودت
زدم به لایلا
راوی : و در نهایت لایلا هم مرد (حقش بود 🤬)
آدرین :
و یکی حق خودم که نتونستم از عشقم مراغبت کنم
😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭
( آدرین الهی بمیرم برات آی خدا منم بکش😭😭)
پایان
ببخشید اگه بد بود بای 💫😭